داستان مامان سعیده و 7 فرزندخوانده اش

به گزارش مجله پارمیسفان، روزنامه خراسان - مجید حسین زاده: عظیم کردن بچه ها، دردسرهایشان، هزینه هایشان، تحمل اشتباهات شان و ... برای همه پدر و مادر ها سخت و حتی گاهی طاقت فرساست، اما احساس پدر یا مادر بودن و شنیدن کلمه مامان یا بابا از زبان آن ها، آن قدر شیرین است که این سختی ها به چشم شان نمی آید. همه این مسائل را با جان و دل تحمل می نمایند تا ثمره زندگی شان در مقابل چشم شان قد بکشد و روز به روز در راستا موفقیت گام بردارد. تقریبا همه این افراد معتقدند که هیچ فردی، بچه خود آدم نمی گردد، اما سعیده دلمرادی ثابت نموده که لازم نیست حتما بچه از خون پدر و مادر باشد تا بتوان به او عشق ورزید.

داستان مامان سعیده و 7 فرزندخوانده اش

اگر ظاهر زندگی این مادر را ببینید که به همراه شوهرش، خانواده ای 9 نفره با هفت فرزندخوانده را مدیریت می نماید، از تماشای عشق و علاقه هایی که ابراز می گردد، لذت خواهید برد و کیف خواهید کرد. زن و شوهری که از شرایط اقتصادی خیلی خوبی برخوردار نیستند، از خودشان بچه ای ندارند، اما تصمیمی گرفته اند که ثمراتش علاوه بر خوشحالی خودشان، باعث آرامش و آسایش چندین و چند کودک بد سرپرست و بی سرپرست شده است.

در پرونده امروز، گفت و گویی با این مادر داشته ایم که چند سالی است یک پیج خیریه را راه اندازی نموده و علاوه بر سرپرستی این بچه ها با یاری دنبال نمایندگانش به خانواده های فقیر و بی بضاعت یاری می نماید و به عنوان یک شهروند، تمام کوششش را برای بهبود جامعه اش انجام می دهد.

بچه ها رزق و روزی شان را با خودشان آورده اند

در روزگاری که بیشتر والدین به خاطر ترس از شرایط اقتصادی یا سختی های تربیت فرزند به آوردن یک یا دو بچه اکتفا می نمایند، باید پذیرفت که خانم دلمرادی و شوهرش دل بزرگی داشته اند که سرپرستی هفت کودک را بر عهده گرفته اند. دلمرادی در این باره می گوید: ما تا همین چند وقت پیش، خانواده ای 10 نفره بودیم و هشت فرزند داشتیم، اما چند ماهی است یکی از پسرهایم از ما جدا شده تا سر کار برود و دوباره 9 نفر شدیم. من و شوهرم، هر دو معلم هستیم. من کارشناسی مدیریت امور فرهنگی خوانده ام و همسرم کارشناسی روان شناسی بچه ها استثنایی. خیلی ها از ما می پرسند شما چطور خرج این بچه ها را می دهید؟ حقیقتا همه این بچه ها، رزق و روزی شان را با خودشان آورده اند و ما فقط یک وسیله ایم. البته چند سالی می گردد خیریه ای هم راه اندازی نموده ایم و دوستان یا آشنایانی داریم که به ما یاری مادی و معنوی می نمایند و حامی این بچه ها هستند.

در 9 ماه، 8 بچه را به سرپرستی قبول کردیم!

شهریور سال 95 که خانواده آقای موسویان تصمیم می گیرند حضانت یک بچه را بر عهده بگیرند، هرگز تصورش را هم نمی کردند که این اتفاق به قبول حضانت دو بچه ختم گردد چه برسد به هشت بچه! خانم دلمرادی در این باره می گوید: من و بابامحمد چند سال بعد از ازدواج مان متوجه شدیم نمی توانیم بچه دار شویم بنابراین تصمیم گرفتیم کودکی را از بهزیستی به فرزندخواندگی بپذیریم. با این حال، اولین فرزند ما متین بود که شهریور 95 به خانواده ما اضافه شد. 5 یا 6 سالش بود و خانواده اش قادر به نگهداری از او نبودند و ما تصمیم گرفتیم او را در کنار خودمان داشته باشیم. البته همان طور که گفتم ما قبل از این اتفاق برای دریافت یک بچه از بهزیستی، اقدام نموده و مراحل فرزندخواندگی را انجام داده بودیم و قرار بود پسری به نام همایون را به ما بدهند.

تا قبل از آمدن متین، نیت ما همین یک بچه (همایون) بود و هرگز تصور نمی کردیم روزی سرپرستی تعداد بیشتری را بر عهده بگیریم، اما لطف خدا شامل حال ما شد و به مرور، بچه های بیشتری به خانواده مان اضافه شدند. خرداد 96، دختربچه ای به ما اضافه شد که توسط دیگران معرفی گردید. او شرایط خوبی نداشت و شب ها در پارک می خوابید. بعد از گذشت چند ماه که این سه بچه در کنار ما بودند، خانواده ای بود که پدرشان فوت نموده و بچه ها با مادرشان زندگی می کردند و تحت پوشش اقتصادی ما بودند، مادرشان ازدواج کرد و رفت! به این ترتیب این چهار بچه هم به جمع ما پیوستند و ما شدیم یک خانواده 9 نفره. کمی بعد هم یک فرزند دیگر به جمع ما اضافه شد تا در کمتر از 9 ماه، یک خانواده 10 نفره شویم.

تحمل دیدن شرایط زندگی سخت بچه ها را ندارم

خانم دلمرادی علاوه بر کار معلمی و نگهداری از هفت فرزند، باز هم دست از یاری به دیگران به خصوص بچه ها مناطق محروم برنداشته و از بستر فضای مجازی برای راه اندازی یک خیریه بهره برده است. خودش در این باره می گوید: سال 94 بود. من معلم روستا بودم و تحمل دیدن شرایط سخت زندگی بچه ها را نداشتم. شاگردانم شرایط خوبی نداشتند.

کیف های آن ها خیلی کهنه بود و قابل استفاده نبود، در فصل زمستان کفش نداشتند و کفش های بیشترشان پاره بود، کاپشن و کلاه نداشتند و از این دست موارد زیاد بود. همچنین نبود بخاری، فرش، غذای مناسب و ... در بعضی خانه های روستاییان، دغدغه ای شد تا پیجی را در فضای مجازی راه اندازی کنم.

ابتدا صرفا به نیت کلاسم در فضای مجازی یاری خواستم تا 30 نفر دانش آموز کلاسم را با یاری مردم تجهیز کنم، اما آن قدر محبت مردم زیاد بود که از کلاس به مدرسه رسید و از مدرسه به روستا و بعد از آن هم به تمام روستا ها و مناطق اطراف رسید. این موضوع تنها به یاری مردم رخ داد و حالا علاوه بر لباس و نوشت افزار برای دانش آموزان، سبد کالا برای خانواده های تهیدست هم تدارک می بینیم، خرج معالجه بعضی مریض ها را می پردازیم و حتی چند مورد آزادی زندانی هم داشته ایم. واقعا از لطف خداوند و اعتماد مردم باید تشکر کنم، هرچند من هم شفاف سازی و ارائه گزارش عملکرد به مردم را در اولویت قرار دادم.

قناعت را باید از این بچه ها آموخت

درباره هزینه های بچه ها، باور کنید که عدد دقیقش را نمی دانیم، چون اصلا حساب و کتاب نمی کنیم. همه چیز را دست خدا سپرده ایم، اما بالاخره هزینه 7 یا 8 دست لباس حداقل سالی یک بار، مواد غذایی و ... کم نیست. خانم دلمرادی با این مقدمه درباره توقعات اقتصادی این بچه ها می گوید: ما هرازچندگاهی به خانه محرومان برای رساندن یاری های مردمی و خیران می رویم و معمولا کوشش می کنیم تا بچه ها را هم با خودمان ببریم و به همین علت، بحث قناعت در آن ها به صورت ریشه ای شکل گرفته است. گاهی یک لباس برای آن ها کوچک شده، خودم می فهمم که کوچک شده یا کفش شان پاره شده، اما می گویند که مامان، هنوز احتیاجی نیست جدیدش را بخریم و قابل استفاده است.

علاوه بر این، هرچند تقریبا هیچ وسیله اضافه ای ندارند، اما هر ماه یک سری وسایلی را که خودشان لازم دارند، برای من می آورند و می گویند برای بچه های فلان روستا ببریم، چون آن ها بیشتر احتیاج دارند مثلا می گویند من دو تا ژاکت دارم و یکی اش برای من کافی است. یک بار رفتیم برای سر زدن به یک خانه، وقتی برگشتیم دیدم که بچه ها سریع رفتند توی اتاق شان و چندتا پلاستیک برای من از اسباب بازی هایشان آوردند و گفتند فرزندان این خانه اسباب بازی نداشتند و ما دیگر به این ها احتیاجی نداریم.

مشکل مان فقط شناسنامه نداشتن این بچه هاست

خانم دلمرادی درباره آرزوهایش برای بچه هایش می گوید: خیلی طول کشید که ما این بچه ها را از لحاظ روانی آماده کنیم. شوهرم روان شناسی خوانده و در این راستا، همراه ما بود و یاری زیادی به بچه ها کرد.

هنوز هم گاهی وقت ها کابوس روز های گذشته شان را می بینند و در خواب بیتابی می نمایند. در کل آن ها روان پریشانی داشتند و زمان برد تا توانستیم به آن ها بقبولانیم ما یک خانواده هستیم و در کنار هم خواهیم بود. شرایط الان خیلی خوب است و بچه ها در آرامش به سر می برند.

مهم ترین آسیب این بچه ها نداشتن خانواده و امنیت بود و ما تمام کوشش مان را کردیم خلاء های آن ها را پر کنیم. البته پنج تا از بچه هایم شناسنامه ندارند یعنی هیچ مدرک هویتی ندارند. به جز فرزندی که از بهزیستی گرفتیم، بچه های دیگر با رضایت قیم یا اولیای شان پیش ما هستند. الان ما یک تنه، از هفت کودک بد سرپرست و بی سرپرست جامعه در خانه نگهداری می کنیم و شما مطمئن باشید اگر این ها در کوچه و خیابان مانده بودند، الان برای خودشان و جامعه مشکل ساز می شدند. به نظرم دولت هم در این زمینه، مسئولیت هایی دارد و باید به ما یاری کند تا حداقل برای این بچه ها، شناسنامه بگیریم. این تنها خواسته و البته آرزوی من و شوهرم است.

مراحل فرزندخواندگی، سخت و زمان بر است

این خانواده که هم اکنون از هفت فرزند نگهداری می نمایند، تنها یک بچه را از بهزیستی گرفته اند. خانم دلمرادی درباره مراحل قانونی فرزندخواندگی می گوید: روندش بسیار سخت و زمان بر است و بدون تعارف باید بگویم که باعث می گردد تا افراد زده شوند. ما یک بار همه مراحل را برای دریافت حضانت بچه انجام دادیم و بعد از چندین ماه که قرار شد بچه را به ما تحویل بدهند، رفتیم برای دریافت شناسنامه اش اقدام کنیم که گفتند باید تمام مراحلی را که گذرانده اید دوباره انجام دهید، آزمایش های پزشکی و .... باورتان می گردد که این روال دو سال و نیم طول کشید؟

داشتن فرزندخوانده مشکل است، اما ... تر و خشک کردن تنها یک بچه هم برای بسیاری از پدر و مادر های امروزی، سخت به نظر می رسد و گاهی از این ماجرا گلایه هایی هم دارند. از خانم دلمرادی در این باره پرسیدیم که جواب قابل تاملی به ما داد: شما ببینید بچه هایی که از لحاظ خونی و ژنی با هم یکی هستند و از یک پدر و مادر به جهان آمده اند، برای والدین شان مشکل ساز می شوند، اما بچه های من، هرکدام در خانواده هایی با فرهنگ های بسیار متفاوت به جهان آمدند. اگر بخواهم شعاری حرف نزنم باید اعتراف کنم که داشتن فرزند آن هم فرزندخوانده برای ما مشکل بود، اما سخت نبود! نگهداری از این بچه ها، فقط کمی مشکل بود و زمان برد تا با روحیات شان آشنا شوم. این را هم بگویم که همه شان را به یک اندازه دوست دارم.

البته گاهی، خودشان می گویند که شما فلان کار را کردید و دیگری را بیشتر از من دوست دارید، ولی در ته دلم، همه شان را به یک اندازه دوست دارم. شوهرم هم همین طور است و کوشش می کنیم هیچ فرقی بین آن ها نگذاریم. ضمناً این بچه ها خیلی قدردان و مودب هستند، شرایط ما را درک می نمایند، صبوری می نمایند و یک پدر و مادر، چه چیزی بیشتر از این ها از اولادشان می خواهند؟

خانه مان اجاره ای است و ون لازم هستیم!

شاید تصور کنید اوضاع اقتصادی این زن و شوهر، متوسط به بالاست که توانایی نگهداری از هفت فرزندخوانده را دارند. خانم دلمرادی با شنیدن این جمله که احتمالا وضع تان توپ است، می خندد و می گوید: ما هم اکنون در یک خانه اجاره ای با بچه ها زندگی می کنیم و پسر ها در اتاق های جداگانه ای هستند. برای خودرو هم به شدت به یک ون احتیاج داریم، چون در این خودرو های سواری، جا نمی شویم. آرزوی مشترک من و شوهرم، همواره داشتن یک خانه با هزار اتاق و هزار پنجره برای هزار کودک بی پناه است.

شاید روزی محقق شد، امیدمان به خداست. درباره رابطه با فامیل هم هرچند خودمان مراعات می کنیم، ولی خدا را شکر از طرف هر دو خانواده با استقبال هم روبرو شده ایم. فامیل و بستگان هم از ما و هم از بچه ها، به خوبی پذیرایی می نمایند و تا حالا هیچ یک از فامیل به ما نگفته که مثلا بدون بچه هایتان بیایید. خدا را شکر رفت و آمد ها هست و دوست دارم که در صورت امکان، همین جا تشکری هم از آن ها داشته باشم، به خصوص پدر و مادر خودم و همسرم که همراهی شان ستودنی است.

منبع: برترین ها
انتشار: 2 شهریور 1399 بروزرسانی: 6 مهر 1399 گردآورنده: parmisfun.ir شناسه مطلب: 1101

به "داستان مامان سعیده و 7 فرزندخوانده اش" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "داستان مامان سعیده و 7 فرزندخوانده اش"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید