خبرنگاران مریم، پروانه ای در پیله درد

به گزارش مجله پارمیسفان، کرمان - خبرنگاران - دختر آفتاب، مریم، همان دختربچه که چونان پروانه ای زیبا در پیله بیماری و ای بی یا پروانه ای و شاید چیزی وحشتناک تر از آن با زخم هایی جانکاه گرفتار آمده و حالا تنها مهر انسان هایی نیک طبع می تواند اندکی مرهم زخم های او باشد.

خبرنگاران مریم، پروانه ای در پیله درد

به گزارش خبرنگاران، سرش را روی پاهایش گذاشته بود و صدای بی جان گریه اش فضای موسسه خیریه بیماران خاص کرمان را پر نموده بود، روسری آبی زیبایی را همچون دیگر دختر بچه ها روی سرش انداخته و صورتش را بین دست و پاهایش مخفی نموده بود.

پدر، مادر و عمه اش کنارش ایستاده بودند و هر کدام به نوعی سعی در ساکت کردنش داشتند؛ اما انگار تاثیری نداشت.

کوچک و نخیف بود با اینکه 10 زمستان درد را در زندگیش تجربه نموده بود اما هیکلی کوچک و نحیف داشت، مادرش می گفت، گریه هایش به دلیل سردرد است، صدای گریه های مریم دلم را بد جوری لرزاند، طاقت اشک ریختنش را نداشتم، مادرانه جلو رفتم و صدایش کردم.

مریم، مریم جان، دختر خوشگلم، صدای گریه اش قطع نمی شد، دوباره صدا زدم مریم گلی؛ کدوم دختری هست که عروسک نخواد؟

با شنیدن اسم عروسک، صدای گریه اش قطع شد، من از این فرصت استفاده کردم و به او نزدیک شدم، گفتم مریم جان تو عروسک دوست داری؟ مریم سرش را تکان داد و بعد از آن مجدد آغاز به گریه کرد اما اینبار به بهانه عروسک.

روسری آبی گلدارش را حسابی روی سر و صورتش کشیده بود به طوری که جز دست ها و پاهایش که پر از خال های قرمز بود چیزی دیده نمی شد، لکه هایی شبیه چرک و خون و بقای پوست بدن، روی روسری زیبای مریم چشمم را خیره کرد.

کمی روسریش عقب کشیده شد، پوست و گوشتی که تا عمق خورده شده بود حالم را دگرگون کرد. بیماری؛ از سر و صورت دختری 10 ساله که به گفته مادر مریم دختری زیبارو بوده حالا هیبتی مخوف ساخته بود که تن هر بیننده ای را می لرزاند و آدمی را متوجه قدرت خالق هستی می کرد.

پوست و گوشت سر و صورت مریم تا عمق زیادی کنده شده بود و از جای زخم هایش چرک و خون و به قول مادرش گاهی کرم بیرون می زد.

دیدن این صحنه به قدری حالم را بد کرد که یک لحظه احساس کردم دلم می خواهد تمام با صدای بلند فریاد بزنم، خدا می داند چند لحظه دیدنش کار سختی بود چه برسد به اینکه پدر و مادرش باشی و دستی تهی داشته باشی و نتوانی حتی داروهای دلبند را تهیه کنی.

آنجا روی جایگاه بیمارستان دختر بچه ای بیگناه را جلوی چشمم می دیدم که علاوه بر گرفتار شدنش در دام بیماری سخت، در چنگ فقر و بیچارگی نیز افتاده بود.

زندگی مریم به گفته مادرش بعد از 2 سالگی با آغاز علائم یک بیماری شبیه ای بی یا پروانه ای، رنگ و روی خوشی به خود ندیده است.

پدر مریم کارگر فصلی و مادرش خانه دار است، آنها در استان سیستان و بلوچستان زندگی می نمایند و حالا برای بار چندم به نیت درمان به کرمان آمده اند.

او می گوید: حدود 2 ماه است مریم به خاطر سردردهای ناشی از چرک زخم های سر و صورتش نمی تواند سرش را زیاد بالا بگیرد و بیشتر اوقات گریه می نماید.

درد زخم های سر و صورت مریم حالا به دلیل بالا رفتن عفونت به پاها و دست هایش هم سرایت و این عروسک کوچک را دردمندتر نموده است.

آن روز سرد زمستانی قرار بود، مریم بعد از تشکیل پرونده در موسسه خیریه بیماران خاص کرمان که الحق و الانصاف اقدامات تاثیرگذاری را برای بیماران انجام می دهد و مصداق فرمایش رهبر معظم انقلاب اسلامی مبنی بر اینکه کاری کنید بیمار جز درد و رنج بیماری اش، ناراحتی دیگری نداشته باشد عمل می نمایند، راهی بیمارستان افضلی پور شد.

مریم هم از خدمات موسسه خیریه بیماران خاص کرمان بی نصیب نماند، علی شمسی نیا مدیرعامل این موسسه خیریه علاوه بر تشکیل پرونده برای مریم در این موسسه، مکان اسکان و غذای رایگان آنها را تامین کرد و برای کمک به مریم قول مساعد داد.

اما هزینه های جانبی درمان مریم و البته تامین معاش خانواده ای پنج نفره با پدری که اگر فکر و زمان آزاد داشته باشد، فقط چند روز در ماه کار دارد؛ بسیار سخت است و نیازمند اندیشه نیک و دست خیرخواه انسان هایی نیک اندیش است که نمی توانند درد هیچ بنده ای را به نظاره بنشینند و کاری ننمایند.

پدر مریم می گوید اگر دستم خالی نبود و داروهایش را مرتب می گرفتم، زخم هایش عفونت نمی کرد. مریم قبلا گاهی می توانست با بچه ها بازی کند اما حالا درد این عفونت ها و زخم های باز، امانش نمی دهند.

پدر مریم با حسرت و اشک از کودکی های مریم سخن می گوید، او به یاد دارد زمانی را که صورت دخترش مانند پنجه آفتاب بوده، و موهای مشکی ابریشمیش، زیبایی و ظرفت دختر بودنش را دوچندان می نموده.

او می گوید، حدود دو سال از زندگی مریم بیشتر نگذشته بود که دانه های قرمز ریزی روی پوستش پیدا شد و بعد از آن زخم هایی کوچک روی سر و صورتش خود را نشان داد، اول فکر نمی کردیم چیز مهمی باشد برای همین با داروهای محلی آغاز به درمان کردیم اما انگار این قصه سر دراز داشت.

کمی بعد زخم های روی سر و صورت مریم عظیم و عظیم تر شدند و ما مریم را که هر لحظه اش سرشار از درد و گریه بود برای درمان به یزد بردیم، زخم ها گسترش پیدا کردند و تمام سر و صورت مریم را گرفتند به طوری که دخترم پنج بار در کرمان، یک بار تهران و یک بار چابهار جراحی شد اما انگار بی فایده بود.

مریم بعد از جراحی ها کمی خوب می شد اما دوباره زخم ها ریشه می دواندند و حالش را بد می کردند.

پدر مریم که شرایط دختر دلبندش، دل و دماغ و البته موقعیت کار کردن را از او گرفته؛ می گوید، ماهانه 600 تا 700 هزارتومان در آمد دارم و پول یارانه ها را سر هر ماه برای جبران جنس هایی که از سوپری محل بر می داریم می دهیم برای همین در هزینه درمان مریم می مانیم.

پدر مریم که حالا دردهای فرزند موهایش را سفید نموده، سرش را پایین انداخت و گفت، مریم آرزو دارد خوب بشود و با بچه ها بازی کند او آرزو دارد موهایش را ببافد و این ها برای یک پدر درد کمی نیست.

اما حالا مریم با زخم هایی که علاوه بر یک بیماری سخت درمان، حکایت فقری دردناک تر را هم نجوا می نمایند، روی یکی از تخت های بخش اطفال بیمارستان افضلی پور کرمان به امید بهبودی و خلاصی از بیماری خوابیده است و دست خیرخواه شما با واریز کمک های نقدی به شماره کارت 6104337111525695 به نام غلامی پدر مریم می تواند آتش درد فقر را همراه درد زخم های تا عمق جان رفته مریم خاموش کند.

منتظر کمک سبزتان هستیم.

منبع: ایرنا
انتشار: 9 اسفند 1399 بروزرسانی: 9 اسفند 1399 گردآورنده: parmisfun.ir شناسه مطلب: 1480

به "خبرنگاران مریم، پروانه ای در پیله درد" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "خبرنگاران مریم، پروانه ای در پیله درد"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید